• خانه
  • رویدادها
  • دوره‌ها-کارگاه‌ها
    • همه‌ی دوره‌ها و کارگاه‌های توکا
    • مهارت‌های نوشتن
    • قصه‌گویی
    • کتاب‌خوانی
    • قصه-هنر
    • قصه در کسب و کار
    • دوره‌های آفلاین
    • معرفی استادان توکا
    • فرم درخواست دوره
  • قصه‌ها
    • قصه‌های ویدیویی
    • قصه‌های صوتی
    • قصه‌های متنی
  • پادکست
  • مقالات
  • قصه‌گویی در جهان
  • کتاب‌
    • راهنمای انتخاب کتاب
    • مرور‌نوشت‌ها (معرفی کتاب)
    • توکتاب – دورهمی کتاب‌های زیر 83 صفحه
    • توکتاب طلایی
  • وبلاگ
  • فروشگاه
    • کتاب
    • کارت قصه‌گویی
    • پیکسل
    • سایر محصولات فروشگاه
  • اخبار
  • درباره‌ی ما
  • تماس با ما
فهرست
  • خانه
  • رویدادها
  • دوره‌ها-کارگاه‌ها
    • همه‌ی دوره‌ها و کارگاه‌های توکا
    • مهارت‌های نوشتن
    • قصه‌گویی
    • کتاب‌خوانی
    • قصه-هنر
    • قصه در کسب و کار
    • دوره‌های آفلاین
    • معرفی استادان توکا
    • فرم درخواست دوره
  • قصه‌ها
    • قصه‌های ویدیویی
    • قصه‌های صوتی
    • قصه‌های متنی
  • پادکست
  • مقالات
  • قصه‌گویی در جهان
  • کتاب‌
    • راهنمای انتخاب کتاب
    • مرور‌نوشت‌ها (معرفی کتاب)
    • توکتاب – دورهمی کتاب‌های زیر 83 صفحه
    • توکتاب طلایی
  • وبلاگ
  • فروشگاه
    • کتاب
    • کارت قصه‌گویی
    • پیکسل
    • سایر محصولات فروشگاه
  • اخبار
  • درباره‌ی ما
  • تماس با ما
جستجو کردن
بستن این جعبه جستجو.
0 تومان 0 سبد خرید

ورود/عضویت

منو
جستجو کردن
0 تومان 0 سبد خرید

ورود/عضویت

  • خانه
  • رویدادها
  • دوره‌ها-کارگاه‌ها
    • همه‌ی دوره‌ها و کارگاه‌های توکا
    • مهارت‌های نوشتن
    • قصه‌گویی
    • کتاب‌خوانی
    • قصه-هنر
    • قصه در کسب و کار
    • دوره‌های آفلاین
    • معرفی استادان توکا
    • فرم درخواست دوره
  • قصه‌ها
    • قصه‌های ویدیویی
    • قصه‌های صوتی
    • قصه‌های متنی
  • پادکست
  • مقالات
  • قصه‌گویی در جهان
  • کتاب‌
    • راهنمای انتخاب کتاب
    • مرور‌نوشت‌ها (معرفی کتاب)
    • توکتاب – دورهمی کتاب‌های زیر 83 صفحه
    • توکتاب طلایی
  • وبلاگ
  • فروشگاه
    • کتاب
    • کارت قصه‌گویی
    • پیکسل
    • سایر محصولات فروشگاه
  • اخبار
  • درباره‌ی ما
  • تماس با ما

کدو قلقله‌زن – روایت مناسب قصه‌گویی برای کودکان امروز

3 آبان 1402
افسانه‌ها، قصه‌های متنی
قصه‌ی متنی کدو قلقله زن
قصه‌ی متنی کدو قلقله زن

شناس‌نامه‌ی اثر

عنوان:

افسانه‌ی کدو قلقله‌زن

روایت مناسب قصه‌گویی برای کودکان امروز

بازنویس:

رویا یدالهی شاه‌راه

ناظر هنری:

زینب حاجی‌محمدزاده

گروه سنی:

کودک - نوجوان

موضوع:

افسانه‌ها

آهای! آهای! یه قصه دارم! یه قصه عین شیرینی باقلوا، عین تخمه‌ی آفتاب‌گردون، عین سیبای لُپُ‌گلیِ بهاری!

بچه‌ها سلام. بزرگ‌ترا سلام. قصه‌ی من یه قصه‌ی قدیمیه. یه قصه‌ی قدیمی مثل درختای باغ‌های شیراز، واسه شما که عین لباس عید، نوِ نویین. اسم قصه چیه؟ کدوقلقله‌زن!

یکی بود؛ یکی نبود. یه پیرزن باهوش و زرنگی بود که یه دختر داشت. دخترش با یه مرد خیلی مهربون عروسی کرده بود و رفته بود به یه شهر دیگه. خونه‌ی پیرزن تو یه روستایی بود این‌وَرِ جنگل؛ خونه‌ی دخترش تو یه شهر بود، اون‌وَرِ جنگل. پیرزن قصه‌ی ما خوش‌حال بود که دخترش با مرد خوبی عروسی کرده. دخترشم تو نامه‌هاش از زندگی خوبش برای پیرزن تعریف می‌کرد و می‌گفت تنها مشکلش اینه که دلش خیلی برای مادرش تنگ شده. واسه همینم هی اصرار می‌کرد که پیرزن بره با اونا زندگی کنه.

اما پیرزن نمی‌تونست خونه‌ی خودشو ول کنه و بره. آخه توی این خونه، یه گاو خیلی مهربون داشت که هر روز صبح بهش شیر می‌داد. اگه پیرزن می‌رفت، کی شیر گاو رو می‌دوشید؟ کی بهش غذا می‌داد؟ توی این خونه، یه مرغ و خروس خوشگل داشت. خروسه هر روز با صدای قشنگش اونو از خواب بیدار می‌کرد و مرغه هر روز یه تخم براش می‌ذاشت. اگه می‌رفت، خروسه کیو بیدار می‌کرد؟ مرغه واسه کی تخم می‌ذاشت؟ کی به مرغ و خروسش غذا می‌داد؟ تو این خونه، یه درخت بزرگ انگور داشت. اگه می‌رفت، کی انگورای خوش‌مزه رو از رو درخت جمع می‌کرد؟ کی به درخت آب می‌داد و نوازشش می‌کرد؟

اما بچه‌ها، پیرزن هم مثل دخترش دل‌تنگ بود. دلش می‌خواست یه روز هم که شده، بتونه دخترشو ببینه. بالاخره یه فکری کرد. تصمیم گرفت خونه رو یه چند روزی بسپره به همسایه و بره دخترشو ببینه و برگرده. برای همین، رفت پیش همسایه و بهش گفت که چه جوری باید از گاو و مرغ و خروس و درخت انگورش مراقبت کنه. همسایه هم گفت که با کمال میل، مواظب خونه‌ی پیرزن هست تا برگرده. خیالش راحت باشه!

پیرزن یه نامه هم برای دخترش نوشت و گفت که داره برای دیدنش میاد. بهش گفت که خودش و شوهرش، لباسای قشنگشونو بپوشن، چون دوست داره اونا رو خوش‌حال و خوشگل ببینه. دختر پیرزن وقتی نامه‌ی مادرشو دید، از خوش‌حالی شروع کرد به رقصیدن دور اتاق. بعد، ماجرا رو برای شوهر مهربونش تعریف کرد. زن و شوهر بدو بدو شروع کردن به مرتب کردن خونه‌شون و آماده کردن خوراکی برای پذیرایی و لباسای قشنگ برای روز مهمونی.

از اون طرف، بشنوید از پیرزن قصه‌مون که داشت وسایل سفرشو جمع می‌کرد: ماست و پنیر و کره‌ای که از شیر گاو مهربون درست کرده بود، تخم‌مرغای خوش‌مزه و انگور و کشمش رو تو بقچه پیچید. پیرهن آبی گل‌دارشو پوشید، موهای سفید قشنگشو دوتایی بافت، گردن‌بند مرواریدشو انداخت. یه بقچه نون و پنیر و سبزی هم برای تو راهش برداشت. عصای محکمشو گرفت تو دستش و راهیِ مسیرِ جنگلی شد.

قصه‌ی صوتی کدو قلقله‌زن

قصه‌گو:

رویا یدالهی شاه‌راه

ناظر هنری:

زینب حاجی‌محمدزاده

گروه سنی:

خردسال- کودک

موضوع:

افسانه‌ها

قصه صوتی کدو قلقله زن

توی جنگل، پر از صدای پرنده بود، هوا پر از عطر گل‌ها بود، حیوونای کوچولو، خرگوش و موش و سنجاب این طرف و اون طرف می‌رفتن. پیرزن حسابی داشت کیف می‌کرد و خوش‌حال بود که خیلی زود، دخترشو می‌بینه… اما… هنوز خیلی جلو نرفته بود که یه گرگ بزرگ جلو چشمش پیدا شد. گرگ با بدجنسی، یه لب‌خند زد و اومد جلو. پیرزنو خوب نگاه کرد و گفت: «به‌به! خاله پیرزن! از این طرفا! کجا می‌ری؟». پیرزن فوری فهمید که گرگ گرسنه‌س و می‌خواد اونو بخوره. یه تعظیم بلندبالا کرد، سلام و احوال‌پرسی چرب و نرمی کرد و گفت: «ای آقا‌گرگه، حالت چه‌طوره؟ راستش منِ پیرزن تو این دنیا یه آرزو دارم: می‌خوام خوش‌بختی دختر و دامادمو ببینم. دارم می‌رم شهرِ اون طرف جنگل، خونه‌ی دخترم». گرگ نشست. شروع کرد به لیس زدن پنجه‌هاش و همون طوری گفت: «آخی! حیف شد خاله جون! چون من می‌خوام همین الان بخورمت». پیرزن یه‌کم فکر کرد و گفت: «ای وای! گرگ قوی پنجه مگه با یه پیرزن لاغر و استخونی مثل من سیر می‌شه؟ مردم چی می‌گن؟ می‌گن گرگه یه پیرزن پوست و استخون رو شکار کرد! بذار من برم خونه‌ی دخترم؛ پلو بخورم؛ چلو بخورم، مرغ و فسنجون بخورم؛ چاق بشم؛ چلّه بشم؛ بعد میام؛ تو منو بخور».

گرگه رفت تو فکر. با خودش گفت بالاخره پیرزن باید از همین جنگل برگرده خونه‌ش. پس بهتره صبر کنه پیرزنِ چاق و چلّه رو بخوره. این جوری آبروشم نمی‌رفت. برای همینم گفت: «باشه پیرزن. برو و حسابی غذا بخور. زود برگرد که من همین‌جا منتظرم».

پیرزن یه نفس راحت کشید و با عجله دور شد. دیگه رسیده بود وسطای جنگل. نون و پنیرشو درآورد و یه ناهار مختصر خورد. داشت بقچه‌ی نونشو جمع می‌کرد که یک‌هو… وای بچه‌ها! یه پلنگ خیلی بزرگ و عصبانی پیداش شد. پلنگ شروع کرد دور پیرزن چرخیدن. پیرزن لقمه‌ی آخرِ ناهارشو زودی قورت داد؛ سلام و احوال‌پرسیِ چربی کرد و دست به سینه منتظر شد ببینه پلنگ چه نقشه‌ای داره. پلنگ گفت: «خب… پیرزن، از این‌ورا؟ با پای خودت اومدی که ناهار امروز من باشی؟». پیرزن گفت: «ای بابا! ای پلنگ بزرگ و باشکوه! آخه واسه تو بد نیست یه همچین پیرزن استخونی و لاغری رو شکار کنی؟ ببین؛ من دارم می‌رم خونه‌ی دخترم. اون‌جا پلو بخورم؛ چلو بخورم؛ مرغ و فسنجون بخورم؛ چاق بشم؛ چلّه بشم؛ بعد میام؛ تو منو بخور». پلنگ تو خیالش دید که پیرزن، چاق و چلّه برگشته؛ آب از دهنش راه افتاد. گفت: «آره؛ تو واقعاً لاغری. بهتره خونه‌ی دخترت حسابی غذا بخوری و چاق بشی، چون برای یه پلنگ باشکوه مثل من، زشته که یه پیرزنِ پوست و استخون مثل تو رو بخورم». پیرزن تعظیم کرد. دستشو گذاشت رو چشمش و گفت: «روی چشمم پلنگ باشکوه!». بعد هم با سرعت، از اون‌جا دور شد.

دیگه نزدیکای غروب بود و پیرزن داشت از دور، چراغای شهر رو می‌دید که یکی-یکی روشن می‌شدن. سرِ یه تپه، آخر جنگل وایساد تا نفس تازه کنه، اما… ناگهان یه شیر خیلی خیلی بزرگ جلوش سبز شد. شیر یه غرش خیلی بلند کرد که نزدیک بود قلب پیرزن از ترس بترکه! اما زود خودشو جمع و جور کرد. شیر اومد جلو که حمله کنه و پیرزن رو بخوره، اما پیرزن با صدای بلند گفت: «آهای سلطان بزرگ جنگل!». شیر تا اینو شنید وایساد و به پیرزن نگاه کرد و منتظر شد ببینه پیرزن چی می‌خواد بگه. پیرزن یه نفس عمیق کشید و گفت: «ای پادشاه بزرگ جنگل، وقتی گرگ گوسفند می‌خوره و پلنگ آهو شکار می‌کنه، اون وقت سلطان جنگل نباید یه شکار چاق و چله‌تر بکنه؟ من یه پیرزن لاغر و ضعیفم، ولی دارم می‌رم خونه‌ی دخترم؛ پلو بخورم؛ چلو بخورم؛ مرغ و فسنجون بخورم؛ چاق بشم؛ چلّه بشم؛ بعد میام؛ تو منو بخور».

شیر که دلش می‌خواست از همه بهتر و قوی‌تر باشه، وقتی به شکار گرگ و پلنگ فکر کرد، به این نتیجه رسید که بهتره یه پیرزن چاق و چلّه بخوره، نه یه پیرزن لاغر و استخونی. برای همین گفت: «های پیرزن! فکر نکن از دست من خلاص شدی! خیلی زود، چاق و چلّه برمی‌گردی! من همین‌جا منتظرم». پیرزن گفت: «من راه دیگه‌ای ندارم سلطان بزرگ. برای من افتخاریه که شما منو بخورین، نه اون گرگ و پلنگ بی‌خاصیت!». بعد، با سرعت از تپه پایین اومد و وارد شهر شد.

دیگه شب شده بود که رسید به خونه‌ی دخترش. دختر و دامادش اومدن به استقبالش. لباسای مهمونی‌شونو پوشیدن، براش چایی زعفرون آوردن، میوه‌های رنگارنگ جلوش گذاشتن و یه شام خیلی خوش‌مزه براش درست کردن. وقت خواب، بهترین لحاف و تشک رو براش پهن کردن و بالای سرش، گلدون شب‌بو گذاشتن که جای خوابش خوش‌بو باشه. پیرزن هم سوغاتیای دختر و دامادشو بهشون داد و یک هفته، پیش اونا موند. دختر و دامادشم هر کاری می‌تونستن، برای پذیرایی از پیرزن انجام دادن. پیرزن هم از این‌که می‌دید اونا با هم خوش‌بخت و خوش‌حالن، کیف می‌کرد.

بالاخره روزی رسید که پیرزن باید برمی‌گشت. اون خوب یادش بود که به گرگ و پلنگ و شیر، چیا گفته. فکر کرد و فکر کرد و عاقبت، یه راه حل خوب برای نجات دادن خودش پیدا کرد.

اول از همه، به دخترش گفت که بره و بزرگ‌ترین کدویی رو که پیدا می‌کنه، بخره و بیاره. دختر همین کارو کرد. بعد، با کمک دختر و دامادش، توی کدو رو خالی کرد. اون‌وقت برای اون دوتا تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده. گفت که می‌خواد بره توی کدو و قِل بخوره و قِل بخوره تا برسه به خونه‌ش. این طوری کسی اونو پیدا نمی‌کرد.

خلاصه، بچه‌های گلم، پیرزن رفت تو کدوی خالی. دختر و دامادش هم در کدو رو محکم بستن و کدو رو هم چندتا سوراخ کردن که پیرزن بتونه نفس بکشه. بعد، رفتن بالای تپه‌ی کنار جنگل و کدو رو قل دادن به طرف جنگل. کدو قل خورد و قل خورد تا رسید جلوی پای شیر. شیر تعجب کرد. گفت: «آهای کدو! تو که قل خوردی و قل خوردی و این‌جا اومدی، یه پیرزن چاق و چلّه ندیدی؟». پیرزن از توی کدو گفت: «والله ندیدم؛ بالله ندیدم، به سنگِ تق‌تق ندیدم؛ به جوزِ[1] لق‌لق ندیدم. قِلَم بده؛ وِلَم بده؛ بذار برم». شیر ناامید شد. کدو رو محکم قِل داد تا راهشو ادامه بده.

این بار، کدو رسید به پلنگ. پلنگ یه دور چرخید دورِ کدو. بعد پرسید: «آهای کدو! تو که قل خوردی و قل خوردی و این‌جا اومدی، یه پیرزن چاق و چلّه ندیدی؟». پیرزن از توی کدو گفت: «والله ندیدم؛ بالله ندیدم، به سنگِ تق‌تق ندیدم؛ به جوزِ لق‌لق ندیدم. قِلَم بده؛ وِلَم بده؛ بذار برم». پلنگ ناامید شد. کدو رو محکم قل داد تا راهشو ادامه بده.

کدو قلقله‌زن قِل خورد و قِل خورد تا رسید به… بله؛ درست حدس زدید: رسید به گرگ گرسنه. گرگ با تعجب به کدو نگاه کرد. بعد گفت: «آهای کدو! تو که قل خوردی و قل خوردی و این‌جا اومدی، یه پیرزن چاق و چلّه ندیدی؟». پیرزن از توی کدو گفت: «والله ندیدم؛ بالله ندیدم، به سنگِ تق‌تق ندیدم؛ به جوزِ لق‌لق ندیدم. قِلَم بده؛ وِلَم بده؛ بذار برم». گرگ یه‌کم فکر کرد. احساس کرد صدای کدو آشناست. گفت: «ای پیرزن بدجنس! تو رفتی تو کدو قایم شدی. الان میام می‌خورمت!». بعد، ته کدو رو با پنجه‌های تیزش پاره کرد، اما بچه‌ها، پیرزن زرنگ قصه‌ی ما از اون طرف، درِ کدو رو باز کرد و با عجله فرار کرد. گرگ بزرگ هم تو کدو گیر کرد و تا وقتی خودشو نجات بده، پیرزن باهوش ما رسیده بود به خونه‌ی عزیزش، پیش گاو و مرغ و خروس و درخت انگورش.

آره بچه‌ها؛ این بود قصه‌ی کدو قلقله‌زن!

قصه‌ی ما به سر رسید. کلاغه به خونه‌ش نرسید.

[1] جوز: گردو

مطالب مشابه

مردی که هرگز نمی میرد. ( معرفی فردوسی)

مردی که هرگز نمی میرد. ( معرفی فردوسی)

3 مرداد 1403
گیتی و شاپور از انتهای باغ با داد و فریاد، مادرشان را صدا می‌زدند تا رسیدند به خانه. نفس‌نفس می‌زدند. فردوسی ه
بیشتر بخوانید...
باغ جادویی بود، اما…

باغ جادویی بود، اما…

3 بهمن 1402
در روزگاران گذشته، یک مرد باغ‎داری بود که همه اونو می‌شناختن. چرا این مرد باغ‌دار رو می‌شناختن؟ چون این پیرم
بیشتر بخوانید...
قصه‌ی ماه‌پیشونی – روایت مناسب قصه‌گویی کودکان امروز

قصه‌ی ماه‌پیشونی – روایت مناسب قصه‌گویی کودکان امروز

3 دی 1402
یکی بود؛ یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. اون زمونا که آسمون آبی‌تر بود و شبا تو آسمون، ماه بزرگ‌تر و پرنورتر م
بیشتر بخوانید...

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
دسته‌ها
  • اخبار
  • افسانه‌ها
  • تکنیک‌های قصه‌گویی
  • تکنیک‌های نویسندگی
  • توکاشناس
  • توکتاب
  • داستان‌های قرآنی
  • راهنمای انتخاب کتاب
  • ضرب‌المثل
  • قصه‌گویی
  • قصه‌های شاهنامه
  • قصه‌های صوتی
  • قصه‌های متنی
  • قصه‌های ویدیویی
  • مراکز قصه‌گویی
  • مرورنویسی
  • مقالات
  • مناسبتها
  • مهارت‌های زندگی
  • وبلاگ

کتاب‌خوانی             قصه‌گویی              مهارت‌های نوشتن   

  • مهارت‌های نوشتن
  • قصه‌گویی
  • کتاب‌خوانی
  • دوره‌های آفلاین
  • قصه‌های ویدیویی
  • قصه‌های صوتی
  • قصه‌های متنی
  • مراکز قصه‌گویی
  • راهنمای انتخاب کتاب
  • وبلاگ
  • درباره‌ی ما
  • تماس با ما
تمام حقوق مادی و معنوی این وب‌سایت متعلق به موسسه‌ی توکا انوشه دستان پرداز است.
Youtube Whatsapp Instagram icon--white