چهطور قصه بگوییم؟ (قسمت اول)
تناسب قصه با قصهگو
(هنر انتخاب: قصه مناسب با قصهگو)
سحر کلام قصهگوهای خاص کجاست که برخی قصههایشان چنان بر دل مینشینند که فراموش نمیشوند؟ چرا با برخی قصهها به رویا فرومیرویم، در قصرهای زیبا قدم میزنیم و از سایهی جنگلهای مخوف به وحشت میافتیم، اما با برخی نه؟ بدون تردید، قصهگو این تصویرها را با کلام اعجازانگیزش میآفریند، همان کاری که نقاش با تصویر و کارگردان با فیلم و موسیقیدان با صدا انجام میدهد.
خیلی خوب است اگر بتوان این زیباییها را در قالب فرمولهایی به علاقهمندان قصهگویی آموزش داد، اینکه زیبایی این کلام چهطور به وجود میآید. در این جستار، با کمک برخی از کتابها و صاحبنظران قصهگویی تلاش میکنم این کار را انجام بدهم.
دوست قصهگویی داشتم که با قصههایش اعجاز میکرد. با هم وارد جمع سیصد نفرهی پسرکوچولوهای بازیگوش میشدیم. از خودم میپرسیدم: «سارا میخواهد چهکار کند؟ چهطور میتواند این جماعت پرسروصدا را با یک قصه آرام کند؟». اما سارا کارش را بلد بود.
شروع شگفتانگیز و متناسب با داستان، اول این اعجاز بود. داستان دربارهی اهمیت سکوت و شنیدن صدای طبیعت بود. سارا از بچهها میخواست هروقت دستانش را بلند کرد، آنها هرچه میتوانند، جیغ و فریاد و سوت بزنند و هرچه دستهایش آرامآرام پایین میآید، صدایشان را کمتر کنند. اینطور، وقتی دستهای سارا پایین بود، همان سیصد بچهی پرسروصدا در سکوت مطلق بودند و سارا در آن سکوت، قصهاش را شروع میکرد.
تا این جای مطلبم ظاهراً هیچ ارتباطی با عنون ندارد اما همان سارای قصهگو دربارهی ارتباط قصه با قصهگو سخن زیبایی دارد. او میگوید: «کسی که بالابلند و خوشقامت نیست یا صدای زیر و زنانه دارد، کارش در گفتن قصههای پهلوانی و حماسی یا نقالی، خیلی سخت میشود». با این حرف برمیگردم به قصهی مادربزرگ با موهایی که بوی حنا میداد و میفهمم چرا افسانههای کهن از زبان او آنقدر دلنشین و شنیدنی بودند. چرا نقالان و شاهنامهخوانها سبیلی پرپشت داشتند یا صدای مردانه و ضخیمشان را در گلو میانداختند تا قدرت آن را بیشتر کنند. دیویی چمبرز در کتاب قصهگویی و نمایش خلاق میگوید:
یافتن داستان متناسب اولین گام برای قصهگویی است. یک قصهگو نمیتواند هر قصهای را نقل کند. بنابراین، داستانی را انتخاب میکند که از هر نظر با او متناسب باشد. قصهگویی یعنی گسترش شخصیت قصهگو در ابعادی که با حالت عادی او متفاوت باشد.
چمبرز در ادامهی سخنش توضیح میدهد که اگر قصه با قصهگو تناسب نداشته باشد، بازسازی داستان به هنگام قصهگویی چیزی بیش از یک اجرای نمایشی نخواهد شد.
سایر قسمتهای این مطلب
چهطور قصه بگوییم؟ (قسمت دوم)
چهطور قصه بگوییم؟ (قسمت سوم)
چهطور قصه بگوییم؟ (قسمت چهارم)
چهطور قصه بگوییم؟ (قسمت پنجم)
اهمیت انتخاب موضوع مناسب
آمادهسازی داستان دومین موضوع قابل بررسی است. آمادهسازی داستان مناسب با توجه به ساختمان، کلمههای کلیدی، اندیشهها و حالت، برای شیوه و فن کار، جنبهی زیر بنایی دارد. وقتی که داستان انتخاب و برای گفتن آماده شد، تنها کار مهم انتقال داستان به شنونده به شیوهای خواهد بود که سبب آفرینش دوجانبه شود. از این گذشته، قصهگو برای ساختن جهان خیالانگیز خویش، فقط خودش و استفادهی مؤثر از کلمهها را در اختیار دارد. در آفرینش سحرآمیز خود نه از صحنهآرایی بهره میگیرد، نه از تصویر و موسیقی و چراغهای رنگی.
باید مفصل دربارهی آماده کردن قصه برای قصهگویی گفتوگو کنیم. بعضی از قصهها برای قصهگویی کوتاه مناسبند. برخی قصهها تصویریاند و بهتر است در یک نشست کتابخوانی آنها را بلندخوانی کرد تا کودکان به کتاب و تصویر دسترسی داشته باشند.
هنر درونی کردن قصه
برای قصهگویی باید قصه را درونی کنید، یعنی قصهای را که انتخاب کردهاید، به کرّات و بارها بخوانید. بعد، کتاب را کنار بگذارید و یک بار قصه را برای خودتان بنویسید. سعی کنید تکیههای داستان و نقطههای اوج و فرود آن را به خاطر بسپارید. این نقطهها، کلیدهای موفقیت شما میشوند. حالا این قصه از آنِ شما شده است و شما قصهگوی آن هستید. بئاتریس مونتهرو در کتاب رازهای قصهگویی میگوید:
قصه را باید از حافظهتان تعریف کنید که با حفظ کردن آن متفاوت است. با حفظ کردن، تازگی و طبیعی بودن بیان شفاهی از دست میرود و کنش خودبهخودی قصهگو ناپدید میشود. آنچه من انجام میدهم، خواندن و دوباره خواندن قصه است. پس تفاوت بین خواندن و حفظ کردن، بین خواندن و درونی کردن قصه در چیست؟ در تعداد دفعات. برای فراگرفتن عمقیِ اولین متن نمایشیام، باید کل نوشته را چهل بار در یک هفته میخواندم. برای هر قصهای هم پنج تا ده بار وقت می … برای آنکه بفهمم قصه برایم درونی شده است یا نه، این معیار را در نظر میگیرم: اگر قادر باشم خلاصهی کوتاهی را ارائه بدهم، یعنی آن را جذب کردهام.
او توضیح میدهد که طرح داستان و رخدادهای قصه را به صورت خبری و با جملات کوتاه و زبان سادهای که بتوان در یک نگاه خواند، در یک دفترچه یادداشت میکند. مثلا دربارهی قصهی شنل قرمزی این جملات را یادداشت کرده است:
شنل قرمزی به دیدن مادربزرگش میرود.
یک گرگ در راه به او حمله میکند.
گرگ قبل از او به خانهی مادربزرگ میرسد.
گرگ مادربزرگ را میخورد و با لباسهای او تغییر قیافه میدهد.
شنل قرمزی به خانه میرسد و مادربزرگ به نظرش خیلی عجیب میآید.
چند سؤال از او میپرسد.
گرگ بعد از گفتنِ «اونقدر خوبم که تو را بخورم» سعی میکند شنل قرمزی را بخورد.
یک هیزم شکن صدای فریاد شنل قرمزی را میشنود و گرگ را میکشد.
مادربزرگ صحیح و سالم از شکم گرگ بیرون میآید.
مونتهرو دربارهی قصههای خیلی بلند یا خیلی کوتاه هم توضیح میدهد و میگوید:
بعضی قصهها خیلی بلند و بعضی دیگر خیلی کوتاه هستند. آنهایی که طولانی هستند را نمیتوان به طور کامل تعریف کرد، بنابراین مجبور هستید قیچی بردارید و آنها را بیارایید. برای این جور قصهها، نوشتن یک خلاصه و طرح کلی خیلی کمک میکند.»
نویسنده توصیه میکند که جملات کلیدی افسانهها را دست نزنید و عیناً آنها را تکرار کنید. مثلاً وقتی نسخهی کلاسیک شنل قرمزی را تعریف میکنید، باید آن را واژه به واژه دنبال کنید: «مادربزرگ! چه دندانهای بزرگی دارید!». نمیتوانیم چنین عبارت خاص و شناخته شدهای را عوض کنیم و به جای آن بگوییم: «هی، مامان بزرگ، چه قدر دندان کرمخورده در دهانت داری!»، زیرا این کار، شخصیت و قصه را به طور کامل تغییر میدهد.
آموزشهای مربوط به تناسب قصه با قصهگو و تراشیدن یک قصهی مناسب برای قصهگویی، در این جستار ختم نمیشود. این مطلب را ادامه میدهم و مشتاقم نظرات شما را هم دربارهاش بدانم. راستی، شما چهطور قصههایتان را انتخاب میکنید؟ چه تغییراتی در آن میدهید و شیوههای شما برای جذب مخاطب چیست؟
با سلسلهجستارهای چهطور قصه بگوییم همراه من باشید.
منابع
- چمبرز، دیویی. (1392). قصهگویی و نمایش خلاق. ترجمهی ثریا قزل ایاغ، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دهم.
- مونتهرو، بآتریس. (1395). رازهای قصهگویی. ترجمهی فرزانه فخریان. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، چاپ اول.
دیدگاهتان را بنویسید