توکتاب شمارهی 13 – مسخ
آخرین توکتاب پاییزی سال 1402 در کنار گلدانهای مستقر بر پایهی سفید که از طبقهی بالا به طبقهی پایینِ خانهی توکا آمده بودند، برگزار شد. میهمانان خوشمشرب و دوستداشتنی ما از گروههای سنی گوناگون، این بار دربارهی کتابی شگفتانگیز سخن میگفتند که دهههاست در جهان اندیشه و هنر، موضوع گفتوگوست.
خانم یدالهی جلسه را با معرفی کتاب و نویسنده و ترجمهی صادق هدایت از کتاب آغاز کرد. مهمانان به ترجمههای دیگر هم اشاره کردند: ترجمهی علیاصغر حداد از زبان اصلی و ترجمهی فرزانه طاهری که خود کتابی آموزشی است در باب دقت در کار ترجمه.
یکی از مهمترین نکات برای دوستانی که ترجمهی صادق هدایت را از این کتاب خوانده بودند، غرابت زبان آن ترجمه در روزگار کنونی بود. انتخاب کلمات نامأنوس برای امروزیها، ساختهای زبانی متفاوت و دخالت لهجه در کار ترجمه، هرکدام دلیلی بودند برای فاصلهگیری خوانندگان از این ترجمه.
یکی از دوستان تعریف کرد که نمایشی اقتباسی از این کتاب دیده و در هنگام تماشای آن، کودکی زیر سن مدرسه همراهش بوده. در کمال تعجب متوجه میشود که کودک نه تنها از صحنههای چندشآور داستان نترسیده، بلکه برایش فوقالعاده هیجانانگیز و جذاب هم بوده!
یکی از سردرگمیهای مخاطبان داستان، مربوط به تشخیص نوع حشرهای بود که قهرمان کتاب به آن تبدیل شده بود. در داستان، هیچ اشارهای به نوع حشره نمیشود و فقط ویژگیهای کلی او توصیف میشود، مثل داشتن شاخک یا ترشح مادهی لزج از بدن و تعداد پاها. دوستی که رشتهاش گیاهپزشکی بود، با اشاره به این موضوع گفت که به نظر میرسد هدف اشاره به چندشناکی و نفرتانگیزی آن موجود بوده و برای همین فرقی نداشته که دقیقاً چه حشرهای باشد.
دوستی میگفت که دست و پا زدن حشره برای او رقتانگیز بوده و وقتی گرهگوار سامسا هویت حشرهای خودش را میپذیرد، او احساس بهتری پیدا کرده است. دوست دیگری، فراموش شدن و کنار گذاشته شدن در نتیجهی مسخ را خیلی دردناک دریافته بود و میگفت بیشتر به دنبال دلیل تبدیل گرهگوار به حشره بوده تا بفهمد این مجازاتِ چه گناه و تقصیری بوده است و خودش مرتکب آن نشود. نتیجهای که گرفته بود هم این بود که دلیل این مجازات، نرفتن به دنبال رویاها و آرزوهای شخصی بوده است.
یکی دیگر از مخاطبان در تمام داستان به دنبال راه نجات و روزنهی امیدی میگشته که نیافته بود. برای او عجیب بود که چهطور برای گرهگوار، سوسک شدنش آنقدر مهم نبود که رسیدن به قطار ساعت 7!
رفتار پدر گرهگوار را اغلب مخاطبان سنگدلانه توصیف کردند، رفتار مادر را خنثی و رفتار خواهر او را در ابتدا بسیار مهربانانه و همدلانه و در پایان، خشن و ناجوانمردانه.
دوستی دیگر تجربهی مسخ را تجربهای رایج در میان انسانها توصیف کرد و گفت که خودش شاهد نمونهای عینی از آن بوده است و به خصوص صحنهی دردناکی که گرهگوار سعی میکند احساسش را نسبت به موسیقی نواختن خواهرش نشان بدهد و از او حمایت کند، برایش یادآور تعبیرهای نادرست از احساسات خالصانه و پاک انسانها در روابطشان بوده است.
دوست جوانمان از تصویرسازیهای هدایت تعریف کرد و گفت که یکی از عوامل مهمی بوده که او را به این داستان و اشعار و داستانهای مشابه جلب کرده است. او داستان را در سنین نوجوانی خوانده بود و میگفت که مسخِ قهرمان داستان برای او همان تجربهی زیستهی نوجوانی بوده که با بدنِ در حال تغییر و بیگانهی خویش مواجه میشود و برای همین هم همدلی عجیبی با آن حس میکرده است.
دوست دیگری که او هم در نوجوانی کتاب را خوانده بود، تجربهی خوانش آن را مثل پاشیدن آب سردی بر صورت حس کرده بود و میگفت این کتاب دشوارخوان و پرملال است و باید آن را جرعهجرعه و کمکم خواند.
خانم یدالهی، مجری جلسه، پس از اینکه همهی دوستان دیدگاهشان را دربارهی کتاب گفتند، از همه تشکر کرد و در توضیح نظرگاه خود گفت: برای من این داستان بیش از هر چیز یادآور مفهوم بزرگسالی در جامعهای ماشینوار است. تبدیل شدن یک انسان به بردهای که باید به دنبال زمان خطی بدود تا از گردونهی همواره در چرخشِ زمان خطی و قطعهقطعهشده بیرون نیفتد، واقعاً هولناک است.
گفتوگوها که به پایان رسید و چای و حاجبادام که صرف شد، حاضران پیشنهاد کردند که به مناسبت نزدیکی شب یلدا، تفألی هم به حافظ بزنیم. فال گرفتیم و غزلی آمد با مطلع «در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع/شبنشینِ کوی سربازان و رندانم چو شمع».
هنوز در گیرودار خواندن غزل بودیم که مهمان عزیزی از راه رسید، پزشکی با موهای سفید و صورتی مهربان که از راهی دور، خود را رسانده بود و در پایان جلسه به ما رسیده بود. چای آوردیم و دوباره نشستیم تا حرفهای ایشان را بشنویم. مهمان دیررسیدهی ما که ترجمهی فرزانه طاهری را از مسخ خوانده بود، به نقد فرزانه طاهری بر مترجمان آلمانی و انگلیسی کتاب اشاره کرد و گفت که خطاهای ترجمهی هدایت و برخی مترجمان ایرانیِ دیگر ناشی از خطای ترجمهی مترجم آلمانی کتاب بوده است. قول گرفتیم که باز هم ایشان را ببینیم و عاقبت، دل به وداع دادیم و رفتیم به امید دیداری دیگر.
توکتاب 14 را در فصلی دیگر، فصل زمستان، آغاز خواهیم کرد. کتاب توکتاب 14 –که انتخابش هم ماجرایی داشت!- غزل غزلهای سلیمان است، بخشی از کتاب مقدس که به صورت کتاب مستقل هم ترجمه و چاپ شده است و مثلاً احمد شاملو هم آن را ترجمه کرده است. این کتاب عاشقانهی زیبا را در هفتهی پیشِ رو بخوانیم و دل گرم کنیم به عشقی سودایی.
وعدهی دیدار ما: سهشنبه، 5 دی 1402 در خانهی توکا.
به امید دیدارتان!
لینک دریافت کتاب و من دوستت دارم نوشته فردریک بکمن
سایر جلسات توکتاب
توکتاب شمارهی 38 – دوست بازیافته از فرد اولمن
-
توکتاب شمارهی 36 – مادر و پنجاه سال زندگی در ایران
21 مرداد 1403 -
توکتاب شمارهی 35 – ایتالیا و اصفهان
10 مرداد 1403
دیدگاهتان را بنویسید