درسهایی که قصهگوها از جک زایپس میگیرند بخش اول: قصهگویی براندازنده
درسهایی که قصهگوها از جک زایپس میگیرند بخش اول: قصهگویی براندازنده
جک زایپس یکی از نویسندگان، نظریهپردازان و منتقدان مطرح در حوزهی قصهگویی، ادبیات کودک و ادبیات تطبیقی است. او در کتاب هنر قصهگویی خلاق، نوعی قصهگویی جدید را پیشنهاد میکند با عنوان قصهگویی براندازنده. در این شیوه، بر خلاف شیوههای سنتی قصهگویی، شنونده موجودی منفعل و صرفاً مصرفکننده نیست، بلکه به شیوههای مختلف، در فرآیند قصهگویی دخیل است و ذهن او به شیوهای درگیر قصه میشود که میتواند به آن نگاهی انتقادی داشته باشد و محتوا و فرم قصه ذهن او را محدود نکند.
قصه و واقعیت: فریب یا روشنگری؟
قصه همیشه دو چهره دارد: چهرهای روشنگر و چهرهای فریبکار. در یک سو، قصه به خواب میبرد و واقعیت را به طریقی واژگونه به ما میخوراند و در سوی دیگر، قصه نقاب از دروغهای منتشر در جامعه برمیدارد و چهرهی پنهان در پشت آن را به ما مینمایاند. ما از قصه چه میخواهیم؟ معجون بیهوشی را یا انگشتی که به سوی حقیقت اشاره میکند؟
قصه به هر حال، همیشه نسبتی با واقعیت دارد. حتی قصههای کاملاً تخیلی نیز به شیوهای به واقعیت مربوط میشوند. برای مثال، وقتی رمان خانهی ادریسیهای غزاله علیزاده را میخوانیم، گرچه میدانیم آن نظام اجتماعی و آن آدمها به شکلی که در رمان آمده، وجود خارجی ندارند، میتوانیم ربط آن وقایع را با واقعیت درک کنیم و اصلاً ارزش آن رمان به همان معنا و رنگ و لحنی است که به واقعیت میدهد. به این ترتیب، هر قصهای گزارشی از واقعیت است. در این گزارش، قصهگو و قصهپرداز همواره مجبور به گزینشند، چون تمام واقعیت هرگز در اختیار ما نیست و هیچ روایتی قادر به انعکاس تمام واقعیت نخواهد بود. انتخاب یک واقعه، شخصیت یا هر عنصر دیگری از مجموع عناصری که روایت را میسازند و حذف برخی دیگر، حال و هوا، معنا و بافت مخصوصی به به آن روایت میدهد. برای مقایسه، بیایید فیلمسازی را در نظر بگیریم که از میان انبوهی از برداشتها و صحنههای ضبطشده، دست به انتخاب میزند و در تدوین نهایی کار، برای آنکه معنا و تأثیر مورد نظرش را منتقل کند، برخی از آن صحنهها و برداشتها را نگهمیدارد و باقی را حذف میکند.
علاوه بر گزینشها، شیوهی چیدن و ترتیب عناصر سازندهی روایت هم در ساختن روایت خاص هر قصهگو یا قصهپرداز نقش دارد. ممکن است عناصر واحدی با چیدمان متفاوت، معنا یا حس و حال کاملاً متفاوتی را القا کنند.
ما از قصه چه میخواهیم؟ معجون بیهوشی را یا انگشتی که به سوی حقیقت اشاره میکند؟
بردهداری در رمان بربادرفته: جذابیت داستان و واقعیت نیشآمیز
شاید شما هم رمان جذاب بربادرفته نوشتهی مارگارت میچل را خوانده باشید. این رمان پرکشش ماجرای دختری اشرافی در آمریکای عصر بردهداری را روایت میکند که در مقطع جنگ شمال و جنوب، در جنگ میان طرفداران بردهداری و مخالفان آن (همان طبقهی اشرافی که قهرمان داستان به آن تعلق دارد)، تقریباً هرآنچه دارد، از دست میدهد و سرسختانه تلاش میکند اوضاع را به حالت قبل برگرداند. وجه تراژیک داستان آنجاست که او مبنای اخلاقی آن نظام را که برای احیای آن تلاش میکند، درک نکرده و به معنایی، خود او مطرود و مغضوب همان نظام است (بارها در رمان میخوانیم که اسکارلت اوهارا «خانم» نیست، یعنی واجد معیارهای «زن خوب» در آن نظام نیست) و تمام تلاش او انگار نوعی خودفریبی است که حامل نوعی روح تراژیک-کمیک دنکیشوتگونه است و علت جذابیت این رمان هم همین است. اما در زیر این جذابیت داستانی، آنچه احتمالاً فراموش میشود یا نادیده میگیریم، این است که رمان کاملاً موافق با بردهداری روایت شده و حتی بردههای سیاهپوست داستان طوری تصویر شدهاند که گویی خودشان هم زندگی در آن نظام بردهداری را خوشتر دارند و شمالیهای ضدبردهداری را مزاحمانی میبینند که وضع موجودِ مطلوب را ویران کردهاند.
سایر قسمتهای این مقاله
زمانی که خود من این رمان را میخواندم، کاملاً تحت تأثیر جاذبهی این داستان بودم و آن حال و هوای مؤید نظام بردهداری، گرچه نیش کوچکی به آگاهی من میزد، چندان برایم دردناک و تکاندهنده نبود تا اینکه به فاصلهی کوتاهی از پایانِ خواندن این رمان، رمان دیگری مربوط به همین عصر و همین طبقهی اجتماعی خواندم به نام بردگان سیاه (مندینگو)، نوشتهی کایل آنستوت. در این کتاب، روی دیگر سکهی نظام بردهداری را میدیدم، جنایتهایی که در حق بردگان صورت میگرفت و تنزل شأن انسانی آنها در این رمان با وضوح هرچه تمامتر منعکس شده بود و من تازه متوجه شدم که مردان و زنان جذاب و ظاهراً متمدنِ رمان بربادرفته در وجه دیگرشان، وقتی به بردگان سیاه میرسند، تبدیل به چه موجودات هولناکی میشوند! رمان بردگان سیاه برای من تمام شالودهی معنایی رمان بربادرفته را زیر سؤال برد و شاید آنجا اولین بار بود که به چشم میدیدم آدمیزاد ممکن است فریب قصه را بخورد، آن هم خیلی راحت و شیرین!
آنچه مرا از این فریب نجات داد، قصهای دیگر بود، روایتی متفاوت، از منظری دیگر که به من نگاهی نو داد و اجازه داد از افسون قصه بیرون بیایم و در جذبهی قصهای دیگر، توان داوری میان دو نوع قصه را پیدا کنم. بیایید همینجا توقف کنیم: در بخش آغازین گفتم که جک زایپس، نویسندهی کتاب هنر قصهگویی خلاق (Creative Storytelling: Building Community/Changing Lives (1995))، به ما مفهوم قصهگویی براندازنده (Subversive Storytelling) را معرفی میکند، راهی برای آنکه قصه ابزار رهایی و نجات باشد، نه فریب و سرگشتگی. خواندن دو روایت متفاوت از یک ماجرا یکی از فنونی است که در کتاب او برای قصهگویی براندازنده معرفی شده است.
هدف قصهگویی آن است که به قصهشنوها توان خلق قصهی زندگی خودشان را بدهد و آنها را تبدیل به شخصیتهایی کند که قادرند به صورت مستقل و خودمختار، روایتهای مفید و مناسب برای خودشان و جامعهشان را از میان انبوه روایتها تشخیص بدهند و فریب روایتهای نادرست و مغرضانه را نخورند.
نجات هنر قصهگویی
جک زایپس در مقدمهی کتابش، از دو خطر اساسی که هنر قصهگویی را تهدید میکند، سخن میگوید و راه نجات این هنر قدیمی را نوعی قصهگویی جدید یا همان قصهگویی براندازنده میداند. از دید زایپس، دو خطری که قصهگویی را تهدید میکند، اینها هستند:
- قصهگویی ممکن است در نظام آموزشی، تبدیل به ابزاری برای حفظ نظم موجود (و نه شناخت انتقادی آن) شود و خاصیت روشنگر و سازندهاش را از دست بدهد؛
- قصهگویی در فضای نظام سرمایهداری ممکن است تا حد کالایی برای فروش یا وسیلهای تبلیغی و صرفاً در جهت «فروش» به هر قیمتی یا تقلیل پیدا کند و دروغها در قالب قصه، مردم را به مصرف بیهوده و بیخردانه سوق بدهند.
او میگوید هدف قصهگویی آن است که به قصهشنوها توان خلق قصهی زندگی خودشان را بدهد و آنها را تبدیل به شخصیتهایی کند که قادرند به صورت مستقل و خودمختار، روایتهای مفید و مناسب برای خودشان و جامعهشان را از میان انبوه روایتها تشخیص بدهند و فریب روایتهای نادرست و مغرضانه را نخورند. او میگوید: «اگر قصهگو میخواهد به کودکان مدارس خدمت کند یا اگر معلمها و مسئولان کتابخانه، خود قصه میگویند، باید در جهت ایجاد شعور اجتماعی، توان اظهار وجود و انتقاد از جامعه در کودکان تلاش کنند…» (ص 27).
با این هدف است که زایپس مفهوم قصهگویی براندازنده را به منزلهی رویکرد و شیوهای سالم و مؤثر برای قصهگویی مطرح میکند. اما قصهگویی براندازنده چیست؟
قصهگویی براندازنده چیست؟
زایپس در کتاب خود، فنون و راهکارهای گوناگونی مطرح میکند که میتوان آنها را در قصهگویی به کار گرفت تا هدف اصلی قصهگویی براندازنده محقق شود. وجه مشترک تمام این فنون و راهکارها آن است که اولاً قصهشنو را در معرض گزینههای متعدد قرار میدهد و انتخاب را به خود او وامیگذارد؛ ثانیاً همیشه به نوعی، قصهشنو را هم در فرآیند قصهگویی (پیش از قصهگویی، پس از آن یا در حین قصهگویی) دخیل میکند. این رویکرد را در آثار برخی مؤلفان دیگر این حوزه هم میتوان دید؛ مثلاً در کتاب رازهای قصهگویی، نوشتهی بئاتریس مونتهرو، با آنکه اشارهای به قصهگویی براندازنده نمیشود و حال و هوای آموزشها و نوع قصهگویی مونتهرو کاملاً متفاوت با زایپس به نظر میآید، همین رویکرد را میبینیم، یعنی قصهگوی خوب از نظر مونتهرو نیز قصهشنو را در فرآیند قصهگویی دخیل میکند و به او امکان انتخاب میان چند نوع روایت از یک ماجرا یا موقعیتِ موجود در قصه را میدهد.
برگردیم به ماجرای من و دو رمانی که پیشتر به آنها اشاره کردم. در آنجا من با قرار گرفتن در معرض دو روایت از یک موقعیت واحد تاریخی و شخصیتهایی تقریباً متناظر توانستم به نوعی توان داوری در باب سندیت این روایتها برسم که البته وقتی آگاهی من با دادهها و اطلاعات بیشتر تکمیل شود، افزایش مییابد. قصهگویی که رویکرد براندازنده دارد، به شیوههای گوناگون، چنین موقعیتی را برای قصهشنوهای خودش فراهم میکند و البته الگویی که من تجربه کردم، فقط یکی از الگوهای ممکن بود که به صورت تصادفی و بدون برنامه پیش آمده بود، اما قصهگو امکانات خیلی متنوعتری دارد که زایپس و محققان و قصهگویان دیگر، برخی از آنها را معرفی میکنند.
در بخش دوم این مقاله، شیوههای اساسی قصهگویی براندازنده را آنطور که جک زایپس و دیگران معرفی کردهاند، برایتان شرح خواهم داد.
منابع
- آنستوت، کایل. (1357). بردگان سیاه (مندینگو). ترجمهی محمد قاضی. تهران: امیرکبیر. چاپ اول.
- زایپس، جک دیوید. (1380). هنر قصهگویی خلاق. ترجمهی مینو پرنیانی. تهران: رشد، چاپ اول.
- علیزاده، غزاله. (1387). خانهی ادریسیها. تهران: توس. چاپ اول.
- مونتهرو، بئاتریس. (1394). رازهای قصهگویی. ترجمهی فرزانه فخریان. تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. چاپ اول.
- میچل، مارگارت. (1380). بر باد رفته. ترجمهی شبنم کیان. تهران: پانوس. چاپ پانزدهم.
دیدگاهتان را بنویسید