توکتاب شمارهی 23 – به های های خندیدن
در اولين جلسهي دورهمي كتاب توكتاب در سال 1403، كتاب به هايهاي خنديدن از خانم مرجان فولادوند را خوانده بوديم و نشستيم دور سالن قصهگويي توكا تا دربارهي آن حرف بزنيم. چند نفر از دوستاني كه براي حضور در اين جلسه و صحبت دربارهي اين كتاب، ابراز علاقه كرده بودند، نيامده بودند و نسبت به جلسات قبل، اين جلسه مخاطبان كمتري داشت. بحث با مقدمهای از خانم یدالهی شروع شد دربارهی علت پیشنهاد کتاب به هایهای خندیدن. او گفت که این کتاب مدعی بازیابی ژانری قدیمی در قالبی جدید است و کنجکاوی را تحریک میکند. حجم کم آن هم دلیل دیگری برای مطرح کردن آن بوده است.
پس از مجری، یکی از دوستان ما که از مربیان باسابقهی کانون پرورش فکری است، گفتوگو را آغاز کرد. او گفت که خانم فولادوند را با یادداشتهای سردبیر در روزنامهی همشهری بچهها شناخته است، یادداشتهایی متفاوت و خلاقانه که سطح توقع را از این نویسنده بالا میبرد. ایشان تأکید کرد که نقدش صرفاً نقد همین کتاب است، نه نقد خانم فولادوند یا سایر آثارشان. از دید این دوست ما این کتاب اصلاً برازندهی نام خانم فولادوند نبود و ایشان حتی اگر همان مطالب همشهری بچهها را جمع و منتشر میکرد، کار بهمراتب ارزشمندتری درمیآمد. داستانکهای کتاب خیلی از ویژگیهای داستانک را ندارند. او میگفت کتاب كشكول يا جُنگي است با مطالبي از هرجايي و بيرودربايستي، شبيه تمرينهايي است كه در كانون، براي تمرين داستاننويسي، به بچهها ميدهيم. داستانكها استاندارد و موازين مشخصي ندارند و در هيچ قالب خاصي نيستند. «ماه و پلنگ»ها خیلی ضعیف بودند و میتوان کل کتاب را فقط نوعی تمرین نوشتاری دانست.
دوست دیگرمان معتقد بود دوران اوج خانم فولادوند، چهار-پنج سال بعد از انتشار این کتاب آغاز میشود و این کتاب مربوط به آن دوران نیست و کار ضعیفی است. ایشان گفت اشاره به اصطلاح سانحه در عنوان کتاب برایم جالب بود. وقتی کتاب را خواندم، با خودم گفتم چرا یک جوان امروز باید از این کتاب خوشش بیاید (یکی از کسانی که کتاب را پیشنهاد کرده بود، از جوانترهای مخاطب توکتاب بود و اشارهی این دوست ما به همان دوست جوانمان بود). با خودم گفتم این نسل با ادبیات کهن ارتباط برقرار نمیکنند و وقتی در این قالب و با این طنز و این مدل نوشتن با آن آشنا میشوند، بیشتر دوست دارند و میخوانند. این مدل کار برای این نسل کتابخوان که ادبیات کهن را دوست ندارند، خوب است. نسل ما روی ادبیات کهن تعصب دارد و این سبک کار برایش جالب نیست. مطرح کردن ادبیات کهن در قالب طنز معمولاً با نوعی تفکر واپسگرا و سطحی انجام میشود که با پایین آوردن سطح آن نوع از ادبیات میخواهند آن را به نسل جدید حقنه کنند.
البته منظور این نیست که خانم فولادوند با این رویکرد کتاب را نوشته، ولی نسل جوانتر با چنین رویکردی آن را میخواند. در میان داستانهای کتاب، ماجرای لاکپشتهايي كه عاشق ميشوند، خيلي قشنگ بود، اما داستان شمس من، ماه و پلنگ و داستان مراد خيلي ضعيف بودند و در حد تمرينهاي داستاننويسي در نوجواني.
يكي ديگر از دوستانمان معتقد بود شوخي كردن با ادبيات كهن كار نادرستي نيست و باب جديدي در توجه به ادبيات كهن باز ميكند. بايد توجه داشت كه همهي داستانهاي كهن هم قوي و درست نيستند و گاهي بيمنطق و مسخرهاند و به آنها نقد وارد است.
شركتكنندهي ديگرمان گفت كه به خصوص مقدمهي كتاب را دوست داشته است و كنجكاوياش را برانگيخته است، اما بعد كه كل كتاب را خوانده است، فقط بعضي از داستانها را (مثلاً داستان لاكپشتهاي عاشق) دوست داشته. از نظر اين دوستمان كتاب در حد هديه دادن به يك نوجوان است، اما چيز ماندگاري ندارد. ايشان گفت كه نويسنده را نميشناسد، اما از خودش پرسيده چهطور چنين كتابي چاپ شده است. آيا اسم و شهرت نويسنده در انتخاب شدن كارش براي چاپ تأثير داشته است؟ با خواندن اين كتاب احساس نكرده است با نويسندهي قدرتمندي مواجه شده.
بر خلاف ديگر دوستانمان، نفر بعدي ميگفت با خواندن مقدمه، تکلیفش با کتاب، ساختار و مدل نوشتاری آن روشن شده و برای همین، برداشتهای دیگر مخاطبان را از آن نداشته. از دید این دوست عزیز، با همه چیز میشود شوخی کرد، حتی خدا. ایشان میگفت که داستان پادشاه و کنیزک را که به بیعدالتی در داستان مثنوی کنایه میزند، دوست داشته است.
دوست دیگرمان میگفت باید حواسمان باشد که اتفاقاً کسانی متوجه شوخی و طنز این اثر میشوند که با ادبیات کهن آشنا بوده باشند؛ نه اینکه طنز مایهی آَشنایی آنها با ادبیات کهن شود! بنابراین دلیل استقبال نسل جوانتر از این اثر این نیست که از این طریق با ادبیات کهن آشنا میشوند.
نظر دوست دیگرمان این بود که با هر چیزی میشود شوخی کرد، اما معنایش به ابتذال کشاندن آن چیز نیست. داستان کوتاه یعنی با کمترین کلمات، معنا و پیام تکاندهندهای را انتقال بدهیم. ایشان نمونهای از داستانی را که به زعم خودشان واجد این ویژگی بود، خواندند و آن را با برخی حکایتهای کتاب مقایسه کردند و گفتند در متنهای این کتاب، ما هیچ چیز خاصی نمیبینیم و داستانها خیلی ضعیفند.
آخرین نفر از مخاطبان جلسه هم معتقد بود که مقدمه کاملاً تکلیف را روشن میکند که باید منتظر قالب دیگری باشم. از دید ایشان نیز کتاب کتاب خوبی نبود و ایشان قبلاً کارهای خوبی از خانم فولادوند خوانده بودند (مثلاً کتاب من و گلدان خالی) و گفتند ای کاش در توکتاب، خانم فولادوند را با کتاب دیگری میشناختیم.
خانم یدالهی، مجری جلسه، پس از پایان گفتوگوها و جمعبندی دیدگاههای مخاطبان گفت که مهمترین نکتهی این کتاب تلاش برای بازیابی یک ژانر قدیمی بوده است. ژانر سانحه –آنطور که خانم یدالهی دیده بود- چندان با تعریفی که در مقدمهی کتاب آمده بود، سازگاری نداشت، اما آن تعریف و برداشت ارزشمند و جذاب بود و بر مبنای آن، یک سری قواعد ژانری تعریف شده بود و نویسنده هم سعی کرده بود در این قالب بنویسد. از دید خانم یدالهی، تجربهی روزنامهنگاری خانم فولادوند هم در خلق و بازیابی این ژانر بیتأثیر نبوده. سوانح این کتاب را میتوان تمرینی برای خلق و پختن ایدهی یک ژانر قدیمی در بافتی نو دانست و باید حواسمان باشد که نخستین آثار هر ژانری لزوماً بهترین آنها نیستند، زیرا هنوز به مرحلهی پختگی نرسیدهاند و صیقل پیدا نكردهاند. اين كتاب از آن جهت كه پيشنهادي جديد در فضاي ادبي ما مطرح ميكند، كتاب مهمي است. شايد بتوان آن را مثلاً با معرفي ژانر هايكو در ايران مقايسه كرد و نخستين تلاشهای شاعران ایرانی برای خلق هایکوی فارسی.
در پایان جلسه، دوستان پیشنهاد کردند که در جلسهی بعد، باز هم از خانم فولادوند بخوانیم و این بار کتاب بهتری که تواناییهای این نویسندهی موفق را بهتر نشان بدهد. بعد از طرح این پیشنهاد در گروه تلگرام توکتاب، برای جلسهی آینده، یعنی توکتاب 24، کتاب رستم و اسفندیار از خانم مرجان فولادوند انتخاب شد.
دیدگاهتان را بنویسید