توکتاب شمارهی 32 – خنگمان میکنند، نقشهی پنهانی مدارس اجباری
شناسنامهی اثر
نویسنده:
مترجم:
دنیا امیری و دلارام فلاحی
موضوع توکتاب سی و دوم گفتوگو دربارهی کتاب خنگمان میکنند، نقشهی پنهانی مدارس اجباری اثر جان تیلور گاتو با ترجمهی دنیا امیری و دلارام فلاحی بود، یکی از کتابهای مجموعهی «کودک و تجربهی طبیعت» که انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد منتشر کرده است.
مجری برنامه خانم معصومه موسویان بود. او در همان ابتدای جلسه از حاضران خواهش کرد هر کدام حرفهایشان را در پنج دقیقه بگویند تا نوبت به همه برسد.
اولین شرکتکنندهی دورهمی گفت: «همهی ما تجربهی مدرسه رفتن را داشتهایم و از این جهت، کتاب و یافتههایش برای همهمان آشناست. نویسنده میگوید: “تحصیلات هرچه باشد، باید از شما یک انسان منحصربهفرد بسازد، نه یک فرد پیرو”. به نظر من کل حرف کتاب در این جمله خلاصه میشود که آموزش و پرورش باید به فردیت و خلوت آدمها احترام بگذارد. نکتهی جالب توجه کتاب برای من این بود که میگفت چون ذهن ما به زنگ مدرسه عادت کرده و شرطی شده، فقط تا زمان معینی میتوانیم فعالیت ذهنی داشته باشیم و به واسطهی تأثیر آن زنگ، از زمان خاصی به بعد، خستهایم و قادر به انجام کار نیستیم. نکتهی جالب دیگر این بود که میزان سواد در ایالتهای آمریکا قبل از اجباری شدن مدارس، 98 درصد بوده است و بعد از اجباری شدن سواد، این رقم هرگز به 91 درصد نرسیده است! مهارتهای دانش آموزان هم در گذشته بیش از امروز بوده است. راهکار نویسندهی کتاب برای مقابله با نظام مدرسه، مدارس طبیعت و مدارس خانگی است. من با بخشی از حرفهای کتاب موافقم، اما آیا مدارس خودگردان موفق بودهاند؟ آیا نمرههای بهتر باعث جذب افراد در شرکتها و کارهای بهتر خواهد شد؟ آیا واقعاً خوب درس خواندن نتیجهبخش نیست؟ آیا غیرمنطقی نیست که آدمها بیست سال رها باشند؟».
دوست بعدی ما خودش را معرفی کرد و گفت: «نویسندهی این کتاب فراموش کرده از پسزمینه و پیشینهی متن که مدارس آمریکایی است، بگوید. این کتاب نشان میدهد که چرا هوش آمریکاییها کم شده، اما همين نظام آموزشی آمریکا این آزادی عمل را به معلمها میدهد که سرفصلها را خودشان بنویسند. این، هم خوب است و هم ترسناک، اما ترسناکتر این است که همین هم جواب نداده است! من در شرکتی کار میکنم که در آن، به کرّات دیدهام کسی که از دانشگاه و رشتهی بسیار خوبی وارد کار شده و از او توقع میرود خوب مدیریت کند، این توانایی را نداشته، یعنی طبق گفتهی کتاب، لزوماً مدرک دانشگاهی یا تحصیلات بالا از شما فردی با مهارت بهتر نمیسازد. در دبیرستان هم چارچوب کلاس به تو اجازهی تأمل و تعمق بیشتر دربارهی یک موضوع را نمیدهد، چون در هر ساعت کلاس باید به درس دیگری بپردازیم. البته من با راهکار پیشنهادی کتاب هم مخالفم که میگوید مدارس را به خانه بیاوریم، چون ما مهارتهای اجتماعی را در مدرسه یاد میگیریم. بچهها باید در مدرسه دوست پیدا کنند، قهر و آشتی کنند و…، اما اگر در خانه باشند، منزوی میشوند. علاوه بر این، تنوع معلمها باعث میشود بچهها چیزهای بیشتری یاد بگیرند و آدمهای بیشتری را بشناسند».
شرکتکنندهی بعدی مادر یک دوقلوی هفتساله بود. او گفت که قبل از تولد دوقلوها، عضو هیئت علمی دانشگاه بوده، اما بعد از تولد، به خاطر دغدغهی تربیت بچهها، به اجبار در خانه مانده است و در این مدت به این نتیجه رسیده که اصلاً رشتهاش را دوست نداشته و حالا خواست و علاقهی واقعی خودش را گم کرده است. او گفت: «نخواستم بچههایم هم مثل من شوند؛ بنابراین فرزندانم را از پنج سالگی به مدرسهی طبیعت گذاشتم. واقعاً خوشحالم که بچهها ثبت سیستم آموزش و پرورش نشدهاند. الان مثل گذشته در محیطی غنی هستند. دخترم مهارت همدلی و دوستیابی خوبی دارد. با این سیستم، پسر من در شش سالگی به راحتی کتاب میخواند. همهی ابزارهای ارتباطی از گذشته تا الان تغییر زیادی کردهاند، مثلاً تلفن و وسایل حمل و نقل، اما سیستم آموزش و پرورش صد سال است که به همین شیوه اداره میشود و ریشهی آن هم نیاز حکومتها بوده به تربیت سرباز برای جنگ جهانی و بعد از آن، تربیت کارگر حرفشنو برای کارخانهها در انقلاب صنعتی. دولتها دنبال تربیت افراد حرفشنو هستند و به همین دلیل مدارس طبیعت پلمب میشوند، چون حکومتها آدم مطالبه گر را دوست ندارند».
شرکتکنندهی بعدی ما معلم بود و از مقدمهی کتاب گفت که نویسنده در آن، از معلمها یاد میکند و میگوید: «آموزش شبیه هنر نقاشی نیست که با افزودن مواد بر یک سطح، تصویری غیرواقعی میسازیم؛ بلکه بیشتر شبیه هنر مجسمهسازی است که در آن با زدودن اضافات، تصویری را که در سنگ نهفته است، آشکار میکنیم». او ادامه داد: «در طول کتاب ،گاهی سردرگم میشدم که آیا نویسنده از کارهایی گفته است که انجام داده، اما در جایگاه معلم نباید انجام میداده یا کارهایی که بهتر بوده انجام میداده. لازم بود نویسنده این مطالب را تفکیک میکرد. اما من مایلم از تجربهی خودم بگویم. متأسفانه، در جامعهی ما معلمی به صورت یک شغل شناخته میشود، اما معلمی شغل نیست؛ مخصوصاً در جامعهی ما که بابت آن باید خیلی هزینه داد. سیستم مدارس طبیعت در سطح گسترده جوابگو نیست. حتی در فنلاند، اصلاحیهی همین سیستم آموزشی اجرا میشود، چون فعلاً جایگزینی برایش نداریم».
در این نشست، دوستانی از انتشارات جهاد دانشگاهی هم همراه ما بودند و از مجموعهکتابهای «كودك و تجربهي طبيعت» گفتند. يكي از اين عزيزان گفت: «این کتاب برای من که تسهیلگر مدرسهي طبیعت بودم، خیلی جالب بود، چون من معلم اين مدارس بودم. در اين مدارس، با والدین سر و کار داشتم، با مادران بیحوصلهای که میخواستند در این مدارس، هم معلم درسها را بدهد و هم بچهها مدرک آموزش و پرورش داشته باشند. مدارس طبیعت يازده سال است به شهر ما آمده و ایدهي جدیدی است. قطعاً کم و کاستی دارد و نمیتوان از این ایدهي يازده ساله انتظار پختگی داشت. این راه هم پرهزینه است و هم حوصلهي فراوانی میخواهد و والدین باید سختيها و مزايايش را بسنجند و انتخاب کنند. در اين مدارس، در بازهي سني سه تا دوازده سال شيوهي آموزش غیرمستقیم و از دوازده سال به بعد، مستقیم است، اما نه با کتاب درسی. آموزشها ممکن است عملی هم باشد».
شرکتکنندهی بعدی که ایشان هم از دوستان ما در انتشارات جهاد دانشگاهی بود، تأکید کرد: «وقتی مدارس رسمی را نقد میکنیم، لزوماً به این معنی نیست که میدانیم راهحل و راهکار درست چیست، اما تلاش ما برای رفع مشکل باید از اینجا شروع شود که بفهمیم ایراد کار کجاست. وقتی مشکل را درست تشخیص بدهیم، بهتر میتوانیم راه حل پیدا کنیم و این تلاش بیهوده نیست. در مجموع، سیستمها از دردسر خوششان نمیآید و مدارس به حرکت چرخدندههای سیستم رسمی کمک میکنند و اگر چیزی این حرکت را مختل کند، با آن مقابله میشود. مدارس طبیعت انسان را به طبیعت نزدیک میکنند و انسانی که به طبیعت علاقهمند باشد، یلگی و در قید نبودن را میآموزد».
شرکتکنندهی بعدی حرفش را با اشاره به یک پادکست -كه نامش را فراموش كرده بود- و اپیزودی از آن با موضوع مصاحبه با آدمهایی که در گذشته کودک کار بودهاند، شروع کرد و گفت: «جالب است که یکی از مصاحبهشوندگان میگوید در آن دوران كه كودك كار بوده، خیلی به او خوش میگذشته چون به خاطر كارشان درآمد داشتهاند. بازی میکردهاند و نوعي عامليت داشتهاند. در کتاب هم نويسنده از شهر مونانگاهیلا میگويد، محیطي غنی با امكان تعامل با آدمهای متنوع و متعدد که در همهي سنین به آن نیاز داریم. بگذاريد از خودم مثال بزنم. صادقانه بگويم؛ در مدرسه و دانشگاه چیز زیادی نیاموختهام. میزان آموختههایم از دانشگاه در مقابل منابع ديگري که از آنها آموختهام، شايد 30 به 70 باشد. يكي از اين منابع در دوران كودكيام، زندگی در يك منطقهي شهرکمانند بود و دوستی و بازی با بچههای زیادی که در شهرک بودند. میزان ساعاتی که من در آن دوران برای خودم داشتم، زیاد بود، زمانهايي برای تخیل، اکتشاف در طبیعت و بازی با خاک و گياه. در كودكي، مجله و کتاب هم به حد كافي داشتم و کتابهاي بزرگسالان را هم میخواندم. بازی فکری هم زیاد داشتم و تأثیر اینها را در زندگی خودم در دورههاي بعد دیدم، اما معلمان خوبی نداشتم و این ناسپاسی نیست. معلمان ما اگر مانع ما نميشدند، برای رشد ما هم کاری نمیکردند. اگر هزینههای آموزش و پرورش صرف غنای جامعه و محیط شود، بسیار موفقتر خواهيم بود و لازم نيست بترسیم از اينكه روزي مدرسهای نباشد».
شرکتکنندهی بعدی گفت: «من از زمانی که راه افتادم، در مدرسه بودم (!) چون مادرم معلم بود و من هشت سال در دبستان بودم. همهی چیزهایی که یاد گرفتم، خارج از کلاس و به قول دوستمان با چرخیدن در خاک و خل بود. بنابراین در عمل دیدم که یادگیری چهطور در طبیعت و فضای آزاد و غنی اتفاق میافتد. کسی که اول بار ریاضی را یاد گرفته هم از طبیعت آموخته است. همه چیز در طبیعت هست و بچهای که دوست داشته باشد، خودش دنبال آن علاقه میرود. من با دانشجویان سر و کار دارم تغییرات هر دوره با دورههای دیگر را میبینم و خیلی دلم میخواهد ببینم بچههای طبیعت که به دانشگاه میرسند، چهطور خواهند بود. چون آنها مطالبهگرند و استقلال رای دارند».
دوست بعدی ما بیان دیدگاه خود را دربارهی کتاب این طور شروع کرد: «من معلمم و در جايگاه معلم، عنوان کتاب مرا ناراحت کرد. من مادر دو بچه هم هستم. در هنرستان، گرافیک درس میدهم و از نظر همکارانم یک یاغيام، چون به بچهها اجازه میدهم سر کلاس بخوابند، گریه کنند و از کلاس بیرون بروند یا چیزی بخورند. معلمان دروس عمومی معتقدند که ما معلمان هنر، بچهها را پررو میکنیم. من هم خاطرات بدی از مدرسه دارم، اما این مدینهي فاضلهای که را كه كتاب از آن ميگويد، باید در سطح کلان ببینیم. مدارس طبیعت هنوز هم گران و لوکسند و برای منِ کارمند مقدور نیست این هزینههای مالی یا زمانی را بگذارم. قطعاً مدارس طبیعت برای کودکی که باید در جايگاه انسان و نیروی کار وارد این جامعه شود، معضلات خودش را دارد. معلمهاي مدارس هم تحت فشارند و درگیر فرم و امتیاز و تقدیرنامهاند و اگر از اين چيزها رها شوند، ميتوانند كلاسهاي خیلی شادی داشته باشند».
شركتكنندهي بعدي كه او هم معلم بود، گفت: «این کتاب دربارهي نظام آموزش و پرورش آمریکاست و اینجا مسايل شدیدتر است، چون همه چیز با ایدئولوژی گره خورده است، اما الان باید چهکار کنیم؟ با مثالها و گفتوگوهای ما نمیتوان حکم کلی صادر کرد. باید به بچههای حاشیهي شهر و امکانات و مشکلات آنها هم فکر کرد».
توكتاب 32 با مراسم جشن تولد يكي از توكاييها و عکس یادگاری پایان یافت. کتاب توکتاب 33 هم طبق قرار قبلی، 101 نکته که من در مدرسهي معماری آموختم نوشتهي ماتئو فردریک با ترجمهي نسیم نجیمی از انتشارات سروش دانش است.
وعدهی دیدار ما، سه شنبه 12 تیر 1403، در خانهی توکا.
به امید دیدار!
لینک دریافت کتاب الکترونیک
سایر جلسات توکتاب
توکتاب شمارهی 40 – سر کلاس با کیارستمی
-
توکتاب شمارهی 38 – دوست بازیافته از فرد اولمن
23 مهر 1403 -
توکتاب شمارهی 36 – مادر و پنجاه سال زندگی در ایران
21 مرداد 1403
دیدگاهتان را بنویسید